مامان مژگان و باباعلی و نی نی کلوچه

رب هب لى من لدنک ذریة طیبة إنک سمیع الدعاء

                         

خدایاااااااا خدایاااااااااااااااااا خدایاااااااااااااااااااا میلیون ها میلیون ها بار شکرت،مامان شدم

خدایا یعنی منم که دارم این مطلب رو می نویسم،اگر بزرگی و امید به خودت نبود باور کردنش برام خیلی سخت بود،خدایا من با چشمانم معجزه ات را دیدم و با تمام سلول هایم حس خوشبختی رو درک کردم و فهمیدم امید داشتن به خداوند بی جواب نمیمونه،خدایا خودت شاهدی که هیچوقت از رحمتت ناامید نشدم ،بارها شده بود که خسته شدم از همه چی ولی امید به تو به من نهیب می زد صبر کن صبر کن این مطلب با اشک و لبخند درگیر شده تا بتواند گویای حس درونم باشد،دوستان نازنینم بالاخره خداوند من رو لایق مادر شدن کرد و من بسی خوشحالم و آرزویم این است که دامن همه ی منتظران رو سبز کند. خدایا نی نی کلوچه ام رو به خودت می سپارم تا صحیح و سالم ...
27 شهريور 1396

روزهای انتظار

سلام عزیزم،با تو هستم نی نی کوچولوی خشگلم نمی دونم هستی تو دلم یا نه نمی دونم چند روز دیگه باید منتظر اومدنت باشم ولی آنقدر به خداوند ایمان و امید دارم که دلم آروم می گیره و آنقدر خسته ام که دلم می خواد هرچه زودتر این انتظار تموم شه و من و باباعلی هم به بزرگترین آرزومون برسیم.ای کاش... آه عزیز دلم هرروز کلی واسه روزی که میای تو دلم نقشه می کشم ،اینکه چجوری به بابا علی بگم،چجوری به خانواده هامون بگیم و جچوری به مادرم ،مادرم که تمام قلبش پر از مهربانی است و حتم دارم آنقدر خوشحال می شود که نگو. می دانم ، می دانم که آن روز می رسد. راستی واست بی بی انیشتن فارسی خریدم،سفارش دادم واست اوردن در خونه.می دونی گاهی وقتا یه چیزایی واست می خرم م...
16 دی 1394

همسرم متشكرم

شاید یلدا بهانه ای باشد تا بفهمم چقدر حضورت برای قلبم قوت است ،شاید اگر عشق بینمان نبود هرروز، روزی صد بار می مردم،شاید... اما این را می دانم،که باید وجودت را ارج نهم و از خداوند تشکر کنم. علی من یلدات مبارک نی نی کلوچه ی من یلدای تو هم مبارک ایشالله سال دیگه یلدا رو با هم جشن بگیریم              ...
26 آذر 1393

این مطلب را حتما بخوانید!

  وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.   یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟ از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم ...
26 آذر 1393

تشکرات فراوان

مامان خانمی های گل ممنون از نظرات دلگرم کننده ی خوبتون  ببخشید من دیر جواب می دم آخه زیاد به کار با  وبلاگ وارد نیستم ولی حتما یاد می گیرم هوارتا بوس لطفا بازم نظرای خوبتونو بزارین ممنون از  مهربونیاتون ...
24 آذر 1393

سلامی دوباره

سلام سلام سلام خیلی وقته دلم بی حوصله تر از این بود که بیام و اینجا مطلبی واسه نی نی کوچولوی خشگلم بزارم،نمی دونم چرا یهوو دلم خواست بیام چیزی واست بنویسم عزیز دل مامان مژگان. می دونی کلوچه هر روز به فکرتم و یه لحظه هم از ذهنم دور نمیشی دلم میخواد همه جا باهام باشی و خونواده 2 نفره ی مارو رنگ و بوی تازه ببخشی.نمی دونم به خاطر منه و یا واقعا که با با علی زیاد راجع به تو فکر نمی کنه یا حرف نمی زنه حتی یه وقتایی میگه شاید زوده اصلا بهش فکر نکن مگه الان چی کم داریم.بابا علی همش به کار و پول بیشتر فکر می کنه میگه می خوام همه چی بهتر بشه ولی نمیدونم چه جوری.ولی من می دونم بابا علی خیلی مرد و خیلی قوی همشم به فکر زندگیمونه اون دوست داشتنی تری...
24 آذر 1393

دستام پر از ستاره دلم پر از امیده

سلام خدا جونم نمی دونم از کجا شروع کنم از دلگرفتگیم از حس بدی که تمام وجودمو گرفته یا از حس ایمان و اعتمادم به خدا،7 بهمن فهمیدم نه بابا این ماهم نی نی کلوچه ی من نیومد تو دل مامانی ولی با تمام خستگی و دلگرفتگی پر از امید و ایمانم ،ایشالله این ماه خدا مصلحت بدونه میای عزیز دلم عشقم . بابا علی هم خیلی دوست داره زود بیای پیشمون اینو از چشماش فهمیدم. خدا جونم به دستان کوچک بی بی رقیه خاتون به امام غریب به حضرت علی اصغر قسمت می دم دامن همه ی منتظرا سبز کن به من وعلی هم یه نی نی سالم و صالح عطا کن.آمین آمین آمین ...
9 بهمن 1392